داستان انگیزشی شماره 40 – آهنگر

داستان انگیزشی شماره 40 - آهنگر / ویکی ووک

سلام به دوستان و همراهان همیشگی ویکی ووک امروز داستان انگیزشی شماره 40 را باهم میخوانیم بدون هیچ مقدمه ای شما را دعوت میکنم که این داستان زیبا و دلنشین را بخوانید.


حدیث روز

پیامبر (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و‌آله):
طوُبیَ لِمَنْ أدْرَکَ قائِمَ أهْلِ بَیْتی وَهُوَ مُقْتَدٍ بِهِ قَبْلَ قِیامِهِ.

خوشا آن‌که قائم اهل بیت را درک کند و پیش از قیامش به او اقتدا کند.

 


متن داستان انگیزشی شماره 40

آهنگر

 

داستان انگیزشی شماره 40 - آهنگر / ویکی ووک

 

آهنگری پس از گذراندن دوران جوانی پر از شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، از هیچ کمکی هم دریغ نکرد. اما با تمام پرهیزگاری و کارهای خوبش، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد، بنابراین طاقت نیاورد رو به آهنگر کرد و پرسید: واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداپرستی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی و خداپرستی، هیچ چیز بهتر نشده بلکه بدتر هم شده.!

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: چند لحظه ای مکث کرد چرا که او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده. شاید هم فهمیده بود و میدانست دارد چکار میکند.
اما نمی‌خواست دوستش بدون اینکه پاسخی دریافت کند از آنجا برود، پس شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. آهنگر اینگونه پاسخ دوستش را داد که:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.


شاید دوست داشته باشید

باروسما و خواص آن / ویکی ووکباروسما و خواص آن

درختچه‌ی کوچکی است به بلندی یک تا یک و نیم متر، برگ های آن متقابل و دندانه های ریز و منظم، روی برگ منقط می باشد که در نقطه های روی برگ…


آهنگر مدتی سکوت کرد و ادامه داد:

گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.

باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، گاهی هم به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن.

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد …

امیدوارم از داستان انگیزشی شماره 40 لذت برده باشید.

خدا همیشه با ماست ❤️

به امید فردایی روشن 🙂

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *