مادر، شاید جزو یکی از زیباترین کلماتی است که در این دنیا وجود دارد. در این دنیا داستان های زیادی درباره عشق مادری شنیدهایم، در این داستان هم یکی دیگر از داستان های زیبا عشق مادر به فرزند را مطالعه میکنیم. در ادامه داستان انگیزشی شماره 14 را باهم میخوانیم.
حدیث روز
سُئِلَ أمِیرالمُؤمِنِینَ (ع) أیُّ صَاحِبٍ شَرُّ قَالَ المُزَیِّنُ لَکَ مَعصِبَهَ اللهِ
از امیر مؤمنان علی (ع) سوال شد: بدترین همنشین کیست؟ فرمود:
آنکه معصیت خدا را در نظرت زیبا جلوه دهد
متن داستان انگیزشی شماره 14
عشق مادر
چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی پس کوچکی با عجله لباس هایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند، مادر وحشت زده به سمت دریاجه دوید و با فریاد پسرش را صدا زدو پسر سرش را برگرداند اما دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی در حال عبور از آنجا بود و صدای فریاد های مادر راشنید. به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان بردند.
شاید دوست داشته باشید
ترسناکترین بازی های برتر تاریخ کدام اند؟
بی شک یک از پرطرفدارترین ژانرهای بازی، ژانر ترسناک است. با پیشرفت فناوری های صنعت گیمینگ در زمینه گرافیک بازی ها و صداگذاری آنها و همچنین قوی تر شدن موتورهای بازی سازی، کیفیت این بازی ها نیز روز به روز ارتقا می یابد و در نتیجه وحشت و هراس حاصل از…
دوماهی گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ شده بود و روی بازو هایش نیز جای زخم های ناخن های مادر بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد. از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی جای زخم های پایش را نشان داد.
سپس با غرور بازوهایش نشان داد و گفت:
این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند.
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش های عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید که چقدر دوستداشتنی هستند.
خدا همیشه با ماست ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂