امروز با یکی دیگر از سری داستان های انگیزشی در خدمت شما همراهان عزیز ویکی ووک هستیم. امروز میخواهیم یکی از زیباترین صفات انسانی یعنی صداقت را مورد بحث قرار دهیم. داستان امروز درباره ی مردی است که بعلت برنامه ریزی نداشتن صداقتش را فدای کار و پول میکند. در ادامه متن داستان انگیزشی شماره 16 را باهم میخوانیم.
حدیث روز
أمیرالمومنین علی (ع):
من وعظ أخاهسرا فقدزانهو من وعظه علانیه فقد شانههرکه برادر خود را پنهانی اندرز دهد او را آراسته و هرکه آشکارا پندش دهد خوارش کرده است.
متن داستان انگیزشی شماره 16
صداقت
مردی هرروز دیر سرکار حاضر میشد، وقتی میگفتند چرا دیر میآیی؟ جواب میداد:” یک ساعت بیشتر میخوابم، تا انرژی بیشتری برای کار کردن داشته باشیم، برای آنیک ساعت که پول نمیگیرم! یک روز رئیس برای آخرین بار از او خواست تا دیگر سرکار دیر نیاید… مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ میزد تا شاگردانش آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود! یک روز از پچپچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت بهکار نشود. مرد هر زمان نمیتوانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، درزمانی که آنها میخواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمیکرد و عذر میخواست.
یک روز متوجه شد که مشتریانش بسیار کمتر شدهاند.
مرد نشسته بود، دستی به موهای بلند و کمپشت میکشید و به فکر فرورفت… باید کاری میکرد. باید خودش را اصلاح میکرد. ناگهان به فکری به ذهنش رسید…
شاید دوست داشته باشید
آتاکسی ناهماهنگی یا بی نظمی حرکات عضلات است به شرطی که ضعف ماهیچهای وجود نداشته باشد. این بیماری به علت اختلالات وستیبولار، مخچهای، یا حسی ایجاد میشود…
از فردا صبح، مرد هم روز بهموقع سرکارش حاضر میشد، کلاس را مرتب تشکیل میداد، و همه سفارشات مشتریانش را قبول میکرد. اما هرروز دو ساعت سرکار چرت میزد، و وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه میرفت، دستهایش را به هم میمالید و با اعتمادبهنفس بالا میگفت: خوب بچهها درس جلسه قبل را مرور میکنیم. همچنین سفارشهای مشتریانش را قبول میکرد اما زمان تحویل، بهانههای مختلفی میآورد تا کار را دیرتر تحویل دهد. تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و دهها بار به خواستگاری رفته بود… حالا رئیس خوشحال بود که او را آدم کرده است، مدیر آموزشگاه راضی است که استادش کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد است.
اما دیگر با خودش صادق نبود، او الآن ….
شاید اگر کمی بیشتر و بهتر میاندیشید راههای بهتری برای حفظ صداقتش پیدا میکرد. تسلیم شرایط شدن راه اصلاح نیست و صداقت کالایی نیست که بهراحتی بتوان آن را تسلیم شرایط کرد.
خدایا ازت میخواهم تا در پیچ و خم زندگی، صداقتمان را از ما نگیری…
امیدوارم از داستان انگیزشی شماره 16 لذت برده باشید.
خدا همیشه با ماست ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂