داستان انگیزشی شماره 96 – شاهزاده چینی

داستان انگیزشی شماره 96 - شاهزاده چینی / ویکی ووک

امروز داستان انگیزشی شماره 96 را باهم میخوانیم داستانی زیبا از شاهزاده جوانی که علاقه مند بود با تکه‌ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد اما پدرش اورا نصیحتی جالبی کرد، که بسیار خواندنی است، دعوت میکنم شما را تا این داستان را باهم بخوانیم.


حدیث روز

امام مهدی (عجّل ‌‌الله ‌تعالی ‌‌فرجه) :
إنّ اللهَ مَعَنا، فَلا فَاقَهَ بِنا إلیَ غَیْرِهِ وَالْحَقُّ مَعَنا فَلَن ‌یوُحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا.

خدا با ما است پس نیازمند دیگری نیستیم و حق با ماست پس باکی نداریم اگر کسی به یاری ما برنخیزد.



شاید دوست داشته باشید

پاناکوتای زعفرانی و طرز تهیه آن / ویکی ووکپاناکوتای زعفرانی و طرز تهیه آن

امروز می خواهیم با طرز تهیه یک نوع دسر خوشمزه و ایتالیایی به نام پاناکوتای زعفرانی آشنا شویم. این دسر ترکیبی…

 

 


متن داستان انگیزشی شماره 96

شاهزاده چینی

 

داستان انگیزشی شماره 96 - شاهزاده چینی / ویکی ووک

 

در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد. پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!» شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند.

اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی. «کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت می‌کند، حاضر نمیشود لباس هایی ساده بپوشد  و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند.

پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.  به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا می‌کنی و خواسته هایت بی پایان میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود  و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.  «نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود…  چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد.» شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.

خدا همیشه با ماست ❤️

به امید فردایی روشن 🙂

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *