داستان انگیزشی شماره 107 – ادب

داستان انگیزشی شماره 107 - ادب / ویکی ووک

امروز یک داستان اخلاقی زیبا را باهم میخوانیم، داستانی که نشان می‌دهد که هرگونه با دیگران رفتار کنید با شما هم همانگونه رفتار می‌شود، پس نتیجه میگیریم که برای اینکه احترام به ما گذاشته شود باید احترام دیگران را نیز بگذاریم. در همین راستا دعوت میکنم تا داستان انگیزشی شماره 107 را باهم بخوانیم.


حدیث روز

پیامبر اکرم (ص)
جِهادُ الْمَرْأهِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ وَأعْظَمُ النّاسِ حَقّاً عَلَیْها زَوْجُها.

جهاد زن همسرداری نیکوست و همسر وی بیشترین حقّ را نسبت به او دارد.


متن داستان انگیزشی شماره 107

ادب

داستان انگیزشی شماره 107 - ادب / ویکی ووک

روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟

بهلول : برو، تمباکو بخر!

مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صدا زده و گفت:

ای بهلول دیوانه! پارسال کار خوبی به من یاد دادی، بسیار فایده کردم، بگو امسال چه خریداری کنم؟

بهلول : برو، پیاز بخر!


شاید دوست داشته باشید

زخم بستر چیست؟ / ویکی ووکزخم بستر چیست؟

زخم بستر یا زخم فشار یکی از مشکلات جدی و شایع در دوران سالمندی است که می‌تواند با درد شدید و عفونت همراه باشد و گاهی به مرگ منجر شود…


مردک که از گفته پارسال بهلول فایده خوبی برداشته بود، با اعتمادی که به گفته اش داشت هرچه سرمایه داشت و هر چه فایده کرده بود. همه را حریصانه پیاز خرید تا فایده هنگفتی بردارد. چون نگاهداری پیاز را نمی دانست، پیاز ها همه خراب شد و هر روز صد ها من پیاز گنده را بیرون کرده به خندق میریختند و عاقبت تمام پیاز ها خراب گردید و مردک بیچاره نهایت خساره مند شد. مردک این مرتبه با قهر و خشونت دنبال بهلول میگشت تا او را یافته و انتقام خود را از وی بگیرد. همینکه به بهلول رسید،

گفت: ای بهلول! چرا گفتی که پیاز بخرم و اینقدرها خساره مند شوم؟

بهلول در جوابش گفت: ای برادر! آن وقت که مرا بهلول دانا خطاب کردی، از روی دانایی گفتم«برو، تمباکو بخر» این مرتبه که مرا بهلول دیوانه گفتی، از روی دیوانگی گفتم ـ «برو، پیاز بخر» و این جزای عمل خود توست.

خدا همیشه ماست ❤️

به امید فردایی روشن 🙂

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

3 دیدگاه در “داستان انگیزشی شماره 107 – ادب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *