داستان امروز دربارهی کسانی است که در زندگی ما هستند و هیشه با حرف هایشان باعث نا امیدی ما می شوند، ما میتوانیم حرف های آن ها را نشنیده گرفته و یا اینکه آنها را محرکی برای پیشرفت خود قرار دهیم. داستان زیر را بخوانید که چگونه قورباغه ای که ناشنوا بود از مسئله ای که برایش بوجود آمده بود جان سالم بدر برد. در ادامه داستان انگیزشی شماره 1 را مطالعه کنید.
حدیث روز
رَسولُ الله (ص):
کُلُّ أمرٍ ذی بالٍ لایُبدَأفیهِ بـ((ِبسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ)) أقطَعُهرکار مهمی که با ((ِبسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ)) آغاز نشود بیفرجام است.
متن داستان انگیزشی شماره 1
چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودالی افتادند که منتهی به گودال عمیق تری می شد. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام تلاش و با تمام توانشان کوشیدند که ازگودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام میگفتند که دست از تلاش برداند، چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
شاید دوست داشته باشید
داستان انگلیسی شلغم بزرگ را باهم میخوانیم، داستانی که به متحد بودن برای انجام کاری اشاره دارد و یکی از داستان معروف…
بالاخره یکی از آن دو، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سرانجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدند از گودال تلاش می کرد. هرچه بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد مصمم تر می شد، تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، قورباغه ها دیگر بسیار متعجب شدند و به او گفتند: “مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟” قورباغه جوابی نداد و مشخص شد که قورباغه ناشنواست. درواقعاو درتمام مدت فکر می کرده است که دیگران او را تشویق میکند که از گودال خارج شود.
اگر میخواهید موفق شوید، به حرفای دیگران که باعث نا امیدی و یأس در شما می شوند توجه نکنید در عوض آن را تبدیل کنید به محرکی که شما را هر لحظه مصمم تر از ثانیه دیگر می کند.
خدا همیشه همراه ماست. ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂