داستان انگیزشی شماره 67 – دانه

داستان انگیزشی شماره 67 – دانه / ویکی ووک

برای رشد کردن باید از چشم ها پنهان شوید، تا بتوانید به راحتی رشد کنید، داستان انگیزشی شماره 67 را با هم میخوانیم، داستانی زیبا از دانه سپیدار که از کوچک بودنش ناراحت بود.


حدیث روز

امام هادی (ع):
مَنْ یَزْرَعْ خَیْراً، یَحْصُدْ غِبْطَهً؛ وَمَنْ یَزْرَعْ شَرّاً، یَحْصُدْ نَدَامَهً.

هر که بذر خوبی بکارد شادمانی درو کند و هر که تخم بدی بیفشاند پشیمانی.

 


متن داستان انگیزشی شماره 67

دانه سپیدار

 

داستان انگیزشی شماره ۶۷ – دانه / ویکی ووک

 

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: “من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”

اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد. دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود.


شاید دوست داشته باشید

حساسیت های فصلی را چگونه درمان کنیم؟ / ویکی ووکحساسیت های فصلی را چگونه درمان کنیم؟

آبریزش، عطسه و خارش چشم از علایم حساسیت های فصلی محسوب می‌شود. رینیت آلرژیک یا حساسیت های فصلی در…

 

 


یک روز رو به خدا کرد و گفت: “نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی.”

خدا گفت:”اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی.”

دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.

سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد.

سپیداری که به چشم همه می‌آمد.

خدا همیشه با ماست ❤️

به امید فردایی روشن 🙂

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *