دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند…
داستان
پاکنویس قسمت پنجم– فرصت یا شانس
پاکنویس، قصه لحظه لحظه های ذهن، فکر و رفتار ماست، اون چیزایی که ما هر لحظه از زندگی باهاش سروکله میزنیم، چه دوست داشتنی و چه نفرت انگیز، در نهایت انتخابش میکنیم. در این مطلب قسمت پنجم پاکنویس داستان فرصت یا شانس را باهم میخوانیم. دربارهی پاکنویس پاکنویس در قالب یه نوشته متفاوتِ که ممکنه […]
داستان انگیزشی شماره 68 – اعتماد به خدا
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میدهد که چگونه همه چیز ایراد دارد:مدرسه ، خانواده،دوستان و … مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو میپرسد:کیک دوست داری؟ وپاسخ پسر مثبت است! -روغن چطور؟ -نه! -دوتا تخم مرغ؟ -نه مامان جون! آردچی؟جوش شیرین چطور؟ …
پاکنویس قسمت چهارم– هویت
چه قدر این روزا حوصله سر بره! اَه؛ مخم دیگه داره رد میده… . روتختم نشستمو دارم برنامه ریزی میکنم برای امتحانای ترمم. از صبح این قدر با خودم سروکله زدم که حوصله هیچکسو ندارم. آخه کی بعد امتحان شیمی بلافاصله هندسه میذاره؟!! دست کدوم پرفسوریه این چینش امتحانا؟! همچنان مشغولم که یکدفعه صدای پدرم مثل یک آرپیجی رو سرم فرود میاد و اعصابمو به ذرات ریزتری تقسیـم میکنه. ” ترنم بابا!…
داستان انگیزشی شماره 67 – دانه
برای رشد کردن باید از چشم ها پنهان شوید، تا بتوانید به راحتی رشد کنید، داستان انگیزشی شماره 67 را با هم میخوانیم، داستانی زیبا از دانه سپیدار که از کوچک بودنش ناراحت بود. حدیث روز امام هادی (ع): مَنْ یَزْرَعْ خَیْراً، یَحْصُدْ غِبْطَهً؛ وَمَنْ یَزْرَعْ شَرّاً، یَحْصُدْ نَدَامَهً. هر که بذر خوبی بکارد شادمانی […]
داستان انگیزشی شماره 66 – خدا همیشه با ماست
به شصت و ششمین داستان انگیزشی رسیدیم، در شصت و پنج داستان قبل گفتیم خدا همیشه با ماست در داستان انگیزشی شماره 66 بیشتر معنی این جمله را متوجه خواهید شد شمارا دعوت میکنم که این داستان را باهم بخوانیم. حدث روز امام کاظم (علیه السلام): مَلْعُونٌ مَنْ اغْتابَ أخاهُ. ملعون است کسی که پشت […]
داستان انگیزشی شماره 65 – خدا هست
گاهی دیدیم که بعضی افراد میگن آیا خدای وجود دارد اگه وجود داشت این همه غم نبود، نمیدونم چه جوابی به این افراد می تونیم بدیم فقط میتونم بگم بعضی چیزها چه بخواهیم چه نخواهیم وجود دارد، برای شناخت از وجود خدا باید فقط به خودمان رجوع کنیم. در این مطلب داستان انگیزشی شماره 65 […]
داستان انگیزشی شماره 64 – جای پا
شده است تو سخت ترین لحظات زندگی احساس تنهایی کنیم و احساس کنیم که خدا که قرار بود تا پایان راه که باهامان باشه نیست الان…، اما این نکته را فراموش نکنید که خدا همیشه با ماست و اگر حس تنهایی میکنیم چون خودمون خودمون رو فراموش کرده ایم…، داستان انگیزشی شماره 64 را باهم […]
داستان انگیزشی شماره 63 – وفا
سلام به همه همران ویکی ووک امیدوارم سالم و سلامت باشد، امروز داستان انگیزشی شماره 63 را باهم میخوانیم، این داستان دربارهی وفا است، کلمه که امروزه کمتر دیده می شود. دعوت می کنم در ادامه این داستان زیبا را باهم بخوانیم. حدیث روز امام کاظم (ع): لَو أنَّ النّاسَ قَصَدُوا فِی المَطْعَمِ لَاسْتَقامَتْ أبْدانُهُمْ. […]
داستان انگیزشی شماره 62 – پل
زبان و رفتار مت می تواند دو برادر از یک خون را از هم جدا کند یا آن ها را دوباره به هم برساند، و چقدر زیباست که با رفتار خود بیاییم دو نفر که به هر دلیل با هم مشکل دارند رو بهم برسونیم، در این مطلب داستان انگیزشی شماره 62 را باهم میخوانیم […]