سلام به همهی همراهان عزیز، ما تا به امروز داستان های انگیزشی و اخلاقی زیادی را باهم خواندیم، در ادامه داستان های انگیزشی امروز داستان انگیزشی شماره 108 را باهم میخوانیم داستانی که به خوبی ارزش استفاده از موقعیت های زندگی را نشان می دهد که برای بدست آوردن چیزی که به آن علاقه دارید باید با سختترین چالش ها مواجه شوید. امیدوارم از این داستان زیبا لذت ببرید.
حدیث روز
حدیث قدسی:
مَنْ زارَ أخاً لَهُ فِی اللهِ تَعالَى لا لِرِیاءٍ أوْ طَلَبِ مَحْمَدَهٍ کُتِبَ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ عَشْرُ حَسَناتٍ.هر کس در راه خدای متعال، و نه برای خودنمایی یا شنیدن مدح، به دیدار برادر خود برود، در هر گام ده حسنه برایش نوشته میشود.
متن داستان انگیزشی شماره 108
گاو بی دم
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد.
شاید دوست داشته باشید
سیستم تعلیق در خودروها، مجموعه ایی است از جرم فنربندی شده، فنر، کمک فنر که وظیفه ی مهم نوسان گیری و ارتعاشات ناشی از سطوح ناهموار جاده و خیابان ها را بگیرد و به سرنشینان…
گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
امیدوارم از داستان انگیزشی شماره 108 لذت برده باشید.
خدا همیشه با ماست ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂