داستان انگیزشی شماره 76 – صدف

داستان انگیزشی شماره 76 - صدف / ویکی ووک

در این مطلب داستان انگیزشی شماره 76 را باهم میخوانیم داستانی بسیار زیبا که امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید، این داستان درباره‌ی گفتگوی دو صدف است که بسیار زیبا می باشد. همچنین ما در مطالب قبل داستان های انگیزشی زیبایی را گذاشته بودیم که در صورت علاقه می توانید آن ها را نیز مطالعه […]

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 75 – بندگی خداوند

داستان انگیزشی شماره 75 – بندگی خداوند

داستان انگیزشی شماره 75 درباره‌ی وزیری عاقل است که بندگی پادشاه خود را ترک کرد و به بندگی خدا روی آورد در این بین پادشاه از او پرسید دلیل کارش را که جواب های وزیر بسیار جالب توجه بود، در ادامه دعوت میکنم که این داستان زیبا را باهم بخوانیم… حدیث روز امام علی (ع): […]

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 74 – گرفتن دست

آرزوی ما این است که خدا دستمان را بگیرد، آیا می دانید فرق اینکه ما دست خدا را بگیریم و همراه او باشیم تا اینکه او همراه ما باشد در چیست؟ پیشنهاد میکنم تا داستان انگیزشی شماره 74 را بخوانید تا این موضوع را بهتر درک کنید. شمارا دعوت میکنم تا این داستان زیبا را […]

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 73 – سنگ تراش

داستان انگیزشی شماره 73 - سنگ تراش / ویکی ووک

داستان انگیزشی شماره 73 را باهم میخوانیم، داستان زیبا و قابل تامل، بدون مقدمه ای دعوت می کنم تا این داستان را باهم بخوانیم. حدیث روز امام عسکری (ع): مَنْ کانَ الوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَالکَرَمُ طَبِیعَتَهُ وَالحِلْمُ خَلَّتَهُ، کَثُرَ صَدِیقُهُ. کسی که پارسایی خوی او، بخشندگی طبیعت او و برد‌باری منش او باشد، دوستانش زیاد شوند. […]

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 71 – خدا

داستان انگیزشی شماره 71 - خدا / ویکی ووک

سلام به همه همراهان عزیز امیدوارم صبح جمعه عالی رو داشته باشید در این ممطلب میخواهیم داستان انگیزشی شماره 71 را باهم بخوانیم بدون هیچ مقدمه ای دعوت میکنم که این داستان زیبا بخوانید. حدیث روز امام حسن (ع): عَلَیکُم بِالفِکر فَإنَّه حَیاهُ قَلبِ البَصیرِ وَمََفاتِیحُ أبوَابِ الحِکمَهِ. از تفکر غافل نشوید، زیرا تفکر حیات‌بخش […]

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 70 – چالش

داستان انگیزشی شماره 70 - چالش / ویکی ووک

استادی در شروع کلاس درس لیوان پر از آب به دست گرفت . آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم. داستاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد. استاد پرسید: خب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم چه؟

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 69 – دو برادر

داستان انگیزشی شماره 69 - دو برادر / ویکی ووک

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند…

ادامه مطلب...


داستان انگیزشی شماره 68 – اعتماد به خدا

داستان انگیزشی شماره 68 - اعتماد به خدا / ویکی ووک

پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میدهد که چگونه همه چیز ایراد دارد:مدرسه ، خانواده،دوستان و … مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو میپرسد:کیک دوست داری؟ وپاسخ پسر مثبت است! -روغن چطور؟ -نه! -دوتا تخم مرغ؟ -نه مامان جون! آردچی؟جوش شیرین چطور؟ …

ادامه مطلب...