داستان انگیزشی شماره 59 دربارهی فردی است که نامه ای عجیب دریافت کرده است و بدنبال پذیرایی مناسب بود از مهمان بود، دعوت میکنم شمارا تا این داستان زیبا را بخوانید. امیدوارم از این داستان لذت ببرید.
حدیث روز
امام حسن (ع):
ألْمِزاحُ یَأْکُلُ الْهَیْبَهَ، وَقَدْ أکْثَرَ مِنَ الْهَیْبَهِ الصّامِت.
شوخی وقار را کم میکند و فرد ساکت بر هیبت خود میافزاید.
متن داستان انگیزشی شماره 59
مهربانی
وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
امیلی عزیز، عصر امروز به خانه ی تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. “با عشق، خدا”
امیلی همان طور که با دستهای لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکر ها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من، که چیزی برای پذیرایی ندارم» پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.
مرد فقیر به امیلی گفت: “خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟
” امیلی جواب داد: “متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام”
مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه های همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
شاید دوست داشته باشید
مرسدس بنز CLS، از موتوری هیبریدی با قدرت تولیدی ۳۶۲ اسب بخار به همراه ۵۰۰ نیوتن متر گشتاور بهره می گیرد. پیشران این خودرو توربوشارژی است با ۶ سیلندر و…
همانطور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.
به سرعت دنبال آنها دوید: ” آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید”
وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همانطور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
امیدوارم از داستان انگیزشی شماره 59 لذت برده باشید 🌺
خدا همیشه با ماست ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂
مشاهده کامنت ها (2)
خیلی زیبا بود. بنظرم نمیشه این متن رو خوند و اشک نریخت. بسیار زیبا. تشکر برای انتشار این متن زیبا.
سلام، ممنونم بابت اظهار لطف و همراهیتون...
امیدوارم همیشه سلامت باشید...