داستان انگیزشی شماره 52 – دسته گل برای مادر

سلام به دوستان همیشه همراه ویکی ووک امیدوارم زندگی همیشه به کام باشه. در این مطلب داستان انگیزشی شماره 52 را باهم میخوانیم.


حدیث روز

پیامبر اکرم (ص):
إلهَو وَالعَبوا فَإنّی أکْرَهُ أنْ یُریٰ فی دینِکُمْ غَلظَهً.

سرگرمی داشته باشید و تفریح کنید؛ چراکه خوش نمی‌دارم در دین شما درشتی و سختی دیده شود.


متن داستان انگیزشی شماره 52

دسته گل برای مادر

 

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.

Related Post

شاید دوست داشته باشید

بهترین خودروها تا ۱۵۰ میلیون و مشخصات آن

بازار خودرو در ایران همیشه در تب­ و ­تاب بوده و اتومبیل‌­های خارجی همیشه مورد توجه علاقه‌­مندان به خودرو قرار می­گرفت. هرچند که قشر متوسط جامعه ما توانایی خرید بعضی از ماشین­‌های خارجی را ندارند، اما …


وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط