داستان انگیزشی شماره 51 را بدون هیچ مقدمه ای دعوت میکنم تا باهم بخوانیم. امیدوارم از این داستان لذت ببرید.
حدیث روز
امام علی (ع):
مَنْ أیْقَنَ أنّهُ یُفارِقُ الأحبابَ، ویَسکُنُ التُّرابَ، ویُواجِهُ الحِسابَ، ویَسْتَغْنِی عَمّا خَلَّفَ، ویَفْتَقِرُ إلى ما قَدَّمَ، کانَ حَرِیّا بِقِصَرِ الأملِ وطُولِ العَملِ؛
هر که یقین کند که از دوستان جدا خواهد شد و در دل خاک خواهد خفت و حساب و کتابى در پیش رو دارد و آنچه بر جاى مى نهد به کارش نخواهد آمد و به آنچه پیش فرستاده نیازمند است، سزاوار است که رشته آرزو را کوتاه و دامنه عمل را دراز گرداند.
متن داستان انگیزشی شماره 51
سبد مادر بزرگ
طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله داشت از جلسه موعظه بر می گشت. در همین اثنا نوه اش از راه رسید و با کنایه به او گفت : مادر بزرگ! تو مراسم امروز براتون چه موعظه ای کردند؟ مادر بزرگ مدتی فکر کرد و بعد سرش را تکان داد و گفت عزیزم اصلا یک کلمه اش را هم نمی توانم به یاد آورم. نوه پوزخندی زد و گفت تو که چیزی یادت نمی آید واسه چی هر هفته به جلسه موعظه می روی؟ مادر بزرگ لبخندی زد و خم شد و سبد نخ و کاموایش را خالی کرد و داد دست نوه اش و گفت: جان دلم، ممکنه بری این سبد رو از حوض، پر آب کنی و برام بیاوری؟ نوه با تعجب پرسید: تو این سبد؟ غیر ممکنه. این همه شکاف و درز داخل سبد؟! و مادر بزرگ اصرار کرد: لطفا عزیزم…
شاید دوست داشته باشید
بارها و بار افرادی را دیده ایم که لکه های خونی در چشم آنها دیده شده است، قرمزی چشم به دلیل گشاد شدن…
نوه غر و لند کنان سبد رو برداشت و رفت اما چند لحظه بعد برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت: می دانستم که امکان پذیر نیست. ببین حتی یک قطره آب هم ته سبد نمونده. مادر بزرگ سبد را از نوه اش گرفت و با دقت زیاددی واریسش کرد و گفت: آره، راست میگی…اصلا آب توی اون نیست اما به نظر می رسه خیلی تمیزتر شده.. یک نگاه بنداز!
امیدوارم از داستان انگیزشی شماره 51 لذت برده باشید.
خدا همیشه با ماست
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂