امروز دومین داستان از داستان های انگیزشی را برای شما دوستان عزیز قرار دادهایم، این داستان دربارهی شکر نعمت است. ما بعضی اوقات فراموش میکنیم که خداوند چه نعمت های گرانبهایی را به ما داده است که باید برای داشتن آن ها هر ثانیه شکرگذار باشیم و خود را از این نظر ثروتمند بدانیم. در ادامه داستان انگیزشی شماره 2 را باهم میخوانیم.
حدیث روز
امیرالمومنین علی (ع):
عامِل سائِرَالنّاسِ بِالإنصافِ وَ عامِلِ المومِنینَ بِالإیثارِ
با مومنین به ایثار رفتار کن و با سایر مردم به انصاف
متن داستان انگیزشی شماره 2
هوا بدجور طوفانی بود و پسر و دختر کوچولو حسابی مچاله شده بودند. هردو لباس های کهنه و گشادی به تن داشتند و پشت در خانه می لرزیدند. پسرک پرسید:” ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟”
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالی خودمان هم چنگی به دل نمیزد و نمیتوانستم به آنها کمک کنم. وقتی چشمم به پاهای کوچک آنها افتاد که توی دمپایی های کهنه کوچکشان قرمز شده بود، گفتم: ” بیایین تو یه فنجون چای براتون درست کنم”
آنها را کنار بخاری نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد فنجایی چای و کمی نان و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. دختر کوچولو فنجان خالی را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد و بعد پرسید:” ببخشین خانم! شما پولدار هستید؟!”نگاهی به روکش نخ نمای مبل هایمان انداختم و گفتم:” ما… نه!” دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روی نعلبکی آن گذاشت و گفت:” آخه رنگ فنجون و نعلبکی به هم میخوره.”
شاید دوست داشته باشید
لامبورگینی اوروس از یک موتور ۸ سیلندر ۴ لیتری که توانایی تولید ۶۴۱ اسب بخار و گشتاوری معادل ۸۵۰ نیوتن متر را دارد، بهره می گیرد. نیروی موتوری این غول ایتالیایی توسط محرک به هر چهارچرخ به صورت…
آنها درحالی که بسته های کاغذی را جلوی صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان نخورد، رفتند. فنجان های سفالی آبی رنگ را برداشتم و برای اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینی ها را داخل سوپ ریختم و هم زدم. سیب زمینی، سوپ، سقف بالای سرم، سلامتیم، همسرم و کارم و … همه اینها به هم می آیند. فنجان ها را روی میز گذاشتم تا جلوی چشمم باشند تا هیچ وقت یادم نرود که چه آدم ثروتمندی هستم.
خدا همیشه با ماست ❤️
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂