داستان انگیزشی شماره 111 – سیرک

سلام به همه‌ی همراهان عزیز امروز داستان انگیزشی شماره 111 را با هم میخوانیم داستان بسیار عالی و زیبا از مردی شریف، دعوت میکنم تا حتما این داستان زیبا را باهم بخوانیم.


حدیث روز

حدیث قدسی
یا أحمَدُ، لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ العِبادَهِ أحَبَّ إلَیَّ مِنَ الصَّمْتِ والصَّوْمِ، فَمَن صامَ ولَمْ یَحْفَظْ لِسانَهُ کانَ کَمَن قامَ ولَمْ یَقْرَأ فی صَلاتِهِ.

ای احمد! هیچ عبادتی نزد من محبوب‌تر از خاموشی و روزه نیست؛ پس اگر کسی روزه بگیرد، ولی مراقب زبان خود نباشد، مانند کسی است که به نماز بایستد ولی در آن قرائت نداشته باشد.


متن داستان انگیزشی شماره 111

سیرک

با پدرم رفتم سیرکتوی صف خرید بلیط یه زن و شوهر با ۴ تا بچه شون جلوی ما بودند.وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه قیمت بلیط هارو بهشون گفت ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند…….!!! ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد.


شاید دوست داشته باشید

اصطلاحات رایج و کاربردی در شبکه های اجتماعی

امروزه باتوجه به گسترش شبکه های اجتماعی بین کاربران مختلف اینترنت، و کاربردی بودن این شبکه ها از حیث ارتباطی، اقبال خوبی از سی کاربران به آن ها شده است. بر این اساس اصطلاحاتی…

Related Post


مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت: متشکرم آقا……..!!!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هایش شرمنده نشود،کمک پدرم را پذیرفت بعد ازینکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند،ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. “آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم”

خدا همیشه با ماست ❤️

به امید فردایی روشن 🙂

 

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط