داستان انگیزشی شماره 103 – جنگ با شیر

برای همه ما ها پیش آمده است که بعلت ترسیدن از مواجه شدن با مشکلات می ترسیم در صورتی که اگر با آنها مواجه شویم قطعا توان مبارزه با آنها را داریم، در این مطلب میخواهیم داستانی زیبا را باهم بخوانیم داستانی از مرد بیچاره که بدون اینکه بداند شیری قوی هیکل را شکار کرده بود، دعوت می کنم تا داستان انگیزشی شماره 103 را با هم بخوانیم.


حدیث روز

امام صادق (ع) :

مَن غَضِبَ عَلَیکَ ثَلاثَ مَرّاتٍ وَلَم یَقُل فیکَ سوءا فَاتَّخِذهُ لِنَفسکَ خَلیلاً؛

هر کس سه بار بر تو خشم گرفت ولى به تو بد نگفت، او را براى خود به دوستى انتخاب کن.


متن داستان انگیزشی شماره 103

مردی در روستا زندگی می کرد و کار او شب ها به صحرا رفتن بود. یک شب به صحرا رفت و در آن شب تاریک به حیوانی برخورد کرد، مرد روستایی گمان برد که آن حیوان که در ظلمات شب خیلی دیده نمی شد سگ است پس با او درگیر شد و بعد از درگیری های سخت بالاخره حیوان را از پا در آورد و کشت و از آنجایی که احساس کرد شاید پوستین این حیوان به کار بیاید آن را به دوش انداخت و به سمت روستای خود راه افتاد.

پس از اینکه به روستا وارد شد، از رفتار هم روستایی های خود بسیار شگفت زده شد ، همه با تعجب به اونگاه میکردند تا اینکه فریاد زد، آهای مردم، این مرد یک شیر قوی هیکل شکار کرده است، مرد روستایی که هنوز به حیوان روی دوش خود دقت نکرده بود، یکهو جا خورد، و از شنیدن نام شیر غش کرد.


شاید دوست داشته باشید

چگونه هیجان خود را کنترل کنیم؟

می شود هیجان ها را با تأخیر ابراز کرد. وقتی که ما هیجان زده ایم، بعید است بتوانیم کارها را درست انجام دهیم. شمردن تا یک عدد خاص یا بیرون رفتن…

Related Post

 


مرد روستایی بی چاره نمی دانست که حیوانی که به او حمله کرده است شیری بوده قوی هیکل. وقتی به هوش آمد، از او پرسیدند که چی شده چرا وقتی گفتیم شیر غش کردی، مرد گفت:” من نمیدانستم حیوانی که با او مبارزه کردم دیشب شیر بوده من فکر کردم یک سگ شکاری است.

ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ.

خدا همیشه با ماست

به امید فردایی روشن 🙂

میتوانید این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط