در پست های قبل داستان کوتاه انگلیسی همچون خرگوش و لاک پشت، جوجه اردک زشت، جک و لوبیا سحر آمیز، شنل قرمزی و سیندرلا را خواندیم. امروز داستان کوتاه انگلیسی دیو و دلبر بخش دوم را میخوانیم در بخش یک تا آنجایی خواندیم که کشتی پدر دلبر داعون شده بود و طوفان به شهر رسیده بود ادامه را در امروز میخواندید. این داستان بصورت کلمه کلمه معنی نشده است پس برای یادگیری به کلمات آخر دقت کنید و همچنین این داستان بخش بندی شده است و بخش های بعدی در آینده انشاا… گذاشته میشود. برای مطالعه این داستان روش های یادگیری زبان در مطالب قبل را مطالعه کنید.
نکته: فیلم و صوت داستان بصورت کامل میباشد و شما میتوانید تا قسمت معنی شده گوش دهید.
متن انگلیسی داستان کوتاه انگلیسی دیو و دلبر بخش دوم
Beauty and the Beast
By the light of his lantern, the merchant saw a great castle in the distance, and decided to ask for shelter. He was so tired that he didn’t notice that the storm mysteriously cleared when he approached the castle. He found the front door open, and with no response to his calls, he entered. The palace was beautiful, but strangely empty.
The merchant wandered into a room where a fire was burning and a chair was drawn up close to it. Exhausted, the man quickly fell into a deep sleep. When he woke after several hours, his stomach was growling and he was still alone, but someone had already set a plate of food in front of him. It had been nearly a full day since he last ate, so he grabbed the food, promising to thank his host later.
He walked down to the garden, and found to his surprise that the sun shone and the birds sang. The merchant was delighted to see a hedge of roses lining the path towards the stables, which reminded him of his promise to Beauty. He had stopped to gather one when he was startled by a strange noise behind him. Turning around, he saw a fearsome and angry-looking Beast.
“Who said you could take my roses?” the Beast asked in a terrible voice. “Was it not enough that I fed you? This is how you show your gratitude, by stealing my flowers?”
The merchant, terrified by these furious words, dropped the rose and threw himself on his knees.
متن فارسی داستان کوتاه انگلیسی دیو و دلبر بخش دوم
تاجر از راه دور با فانوسی که بدست داشت قصر زیبایی را دید و تصمیم گرفت که شب را اینجا بسر کند. مرد تاجر بسیار خسته بود و اصلا حواسش نبود که تا به قصر رسید طوفان بند آمده بود، او به قصر رسید و دید در باز است پس بدون اجازه گرفتن وارد شد. قصر زیبایی بود اما بنظر میرسید که کسی توی قصر نبود.
مرد بعد از وارد شدن به قصر شگفت زده بود و از فرط خستگی زیاد روی صندلی که در کنار آتش بود به خواب عمیقی رفت. وقتی که از خواب بیدار شد حسابی گرسنه شده بود و همچنان تنها بود، اما انگار در مقابلش بشقابی از غذا گذاشته بود. نزدیک به یک روزی میشد که جیزی نخورده بود بنابراین پرید رو غذا و شروع به خوردن کرد و قول داد که بعدا از صاحبخانه بابت غذا تشکر کند.
او بیرون رفت تا در باغچه قدم بزند که از دیدن زیبایی بیرون، آواز پرندگان و درخشندگی آفتاب شگفت زده شد. تاجر از دیدن این همه زیبایی و حصار پر از گل رزی که در مسیر اسطبل قرار داشت بسیار خوشحال بود زیرا او به دلبر قول داده بود که برایش گل رز بیاورد. او برای کندن یک گل رز اقدام کرد که ناگهان صدای وحشتناکی از پشت سرش شنید، سرش را چرخاند و یک چهره ی ترسناک و عصبانی را در مقابل خود دید. او دیوی عصبانی بود.
دیو با عصبانیت و صدایی خشن گفت: “چه کسی به تو گفته که از گل های رز من برداری ای گستاخ؟” در ادامه گفت: ” غذایی که دادم بهت بست نبود؟ بجای دستت درد نکنه میایی گل های من رو میدزدی اینه حق من؟”
تاجر حسابی از شنیدن این کلمات ترسیده بود و گل رو انداخت و روی زانو هایش افتاد.
ادامه داستان در بخش های بعد…
معنی لغات داستان کوتاه انگلیسی دیو و دلبر بخش دوم
عبارت انگلیسی | معادل فارسی | مترادف انگلیسی |
lantern | فانوس | torch |
distance | فاصله | interval |
shelter | پناه | refuge |
mysteriously | اسرار آمیز | enigmatically |
Exhausted | خسته | weary |
stables | اصطبل | mew |
delight | لذت | pleasure |
terrible | وحشتناک | dreadful |
startled | مبهوت | appall |
fearsome | ترسناک | terrible |
knee | زانو | elbow |
برای شنیدن تلفظ صحیح متن انگلیسی فایل زیر را دانلود کنید
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش اول
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش دوم
(برای شنیدن صوت داستان،فایل پی دی اف رابازکنیدوبرروی علامت بلندگودوبارکلیک کنیدتاهمراه بامتن صدای آن را نیز داشته باشید.)
به امید فردایی روشن
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂