در پستهای قبل داستان کوتاه انگلیسی همچون خرگوش و لاکپشت، جوجه اردک زشت، جک و لوبیا سحرآمیز، شنل قرمزی، سیندرلا و دیو و دلبر را خواندیم. امروز داستان انگلیسی بند انگشتی بخش آخر را میخوانیم این داستان دربارهی دختر کوچکی است که با دانه های جادوی متولد می شود و دچار اتفاقهای خاصی میشود. همانطور که میدانید این داستان بصورت بخش بخش معنی نشده است بنابراین برای معنی کلمات میتوانید از جدول کلمات سخت استفاده کنید. در ادامه داستان را باهم میخوانیم.
برای مطالعه بخش های قبلی داستان به لینک زیر بروید.
داستان انگلیسی بند انگشتی بخش دوم
داستان انگلیسی بند انگشتی بخش سوم
داستان انگلیسی بند انگشتی بخش چهارم
متن انگلیسی داستان انگلیسی بند انگشتی بخش آخر
“That is terrible!” the swallow exclaimed and together they worked out a plan. On the eve of Thumbelina’s wedding, she asked the mole if she could spend a few last hours outside in the sun before promising to live underground with him forever. He agreed and when she went outside the swallow, whose wing had fully healed, flew down and rescued her.
Although he did not know how to get her home, he promised to do the next best thing and flew her to a land of flowers filled with little people just like her. It was the most beautiful site Thumbelina had ever seen. Rows of colored roses, lilies, and lilacs lined the earth. And in the middle of it all, a single red rose shined above them all.
There, lived the King of the Flower Fairies, and when Thumbelina and the King saw each other, they both immediately fell in love. The King quickly asked her to marry him and they had the most beautiful wedding in all the land. Everyone was invited, including the kind old lady! Thumbelina was so happy to see her that she cried little dewdrops tears. The old woman promised never to leave her and built a small cottage nearby where she helped Queen Thumbelina and the King raise lots tiny flower babies. And they all lived happily ever after.
متن فارسی داستان انگلیسی بند انگشتی بخش آخر
پرستو اشک تو چشمانش جمع شد و گفت : ” این وحشتناک است!” و بعد باهم بدنبال طرح نقشه ای برای فرار بندانگشتی رفتند. در شب عروسی بندانگشتی، او از موش کور پرسید که آیا میتونم چند ساعتی رو قبل از اینکه با تو بیام زیر یک سقف و بریم زیرزمین زندگی کنیم، بیرون باشم؟، موش کور قبول کرد و وقتی که بندانگشتی رفت بیرون، کبوتر، که حالا بالهایش خوب شده بود اومد و او را نجات داد و با خودش برد.
هرچند که کبوتر نمیدانست، خانه ی بند انگشتی کجاست، اما چون قول داده بود که تمام تلاشش را انجام بده بنابراین او را در سرزمین گلها که مردمانی کوچک دقیقا به اندازه ندانگشتی زندگی میکردند، فرود آورد.اینجا زیباترین جایی بود که بندانگشتی تو عمرش دیده بود. گلهای رز رنگارنگ، گل های بنفش و نیلوفری که تمام زمین رو پوشانده بود و و وسط همه ی این همه زیبایی یک گل رز قرمز درخشان بود.
آنجا محل زندگی پادشاه گلها بود، و وقتی پادشاه و بندانگشتی همدیگر را ملاقات کردند، خیلی سریع عاشق همدیگر شدند. پادشاه خیلی سریع با او ازدواج کرد و یک عروسی باشکوه بزرگ در همان سرزمین گرفتند و همه را دعوت کردند حتی پیرزن مهربون. بندانگشتی خیلی خوشحال شد که پیرزن را دوباره می دید، او وقتی پیرزن را دید صورتش سرخ شد و اشکهایش سرازیر شدند. پیرزن مهربون قول داد که هیچ وقت بندانگشتی رو تنها نذاره و یک کلبه کوچیک برای آنها در نزدیکی خود ساخت تا ملکه بندانگشتی و پادشاه بتوانند آنجا زندگی کنند و گلهای زیادی رو آنجا بزرگ کنند و آنها در سلامتی و خوشحالی تا آخر عمر باهم زندگی کردند.
معنی لغات داستان انگلیسی بند انگشتی بخش آخر
عبارت انگلیسی | معادل فارسی | مترادف انگلیسی |
terrible | وحشتناک | dreadful |
exclaimed | گریه کرد | cry |
wedding | عروسی | marriage |
lilies | گلهای نیلوفری / سوسن | asphodel |
lilacs | یاس بنفش | lilacs |
shined | درخشیدن | glint |
dewdrops | سرخ شدن | dewdrops |
برای شنیدن تلفظ صحیح متن، داستان انگلیسی بند انگشتی بخش آخر فایل زیر را دانلود کنید
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش اول
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش دوم
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش سوم
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش چهارم
دانلود فایل PDF همراه با صوت بخش آخر
(برای شنیدن صوت داستان،فایل پی دی اف رابازکنیدوبرروی علامت بلندگودوبارکلیک کنیدتاهمراه بامتن صدای آن را نیز داشته باشید.)
به امید فردایی روشن 🙂
من می توانم…
روزهای زیبا در راه است…شرایط نمی تواند من را متوقف کند…
به امید فردایی روشن 🙂